راه حل اینشتین!

 

 

روی دیوار نوشته بود  E=mc2

پرسیدم: این یعنی چی؟

برای من یک سخنرانی مفصل کرد که تقریبا هیچی شو نفهمیدم. تنها چیزی که فهمیدم این بود که اگه بتونیم فقط یک حبه قند رو به انرژی تبدیل کنیم، مشکل کارت سوخت - برای همیشه - حل می شه! 

 

 

غذا

 

 

از دور می بینمش. با شتاب فرود میام به سمت زمین و از سوراخ می کشم اش بیرون...

ممنونم کرم خاکی! من و جوجه ها خیلی گرسنه بودیم.

 

 

بت پرست

 

 

نوح گفت: تنها، کسانی باقی خواهند ماند که به خدای یکتا ایمان آورده و این وعده الهی را جدی بگیرند. سپس از هر حیوان یک جفت، نر و ماده را گرد هم آورد و همراه با ایمان آورندگان در کشتی جای داد.

در این میان، مردی مردد، در حالی که بت کوچکی را زیر پیراهن خویش پنهان کرده بود، پا به کشتی گذاشت.

 

 

نویسنده ی گمنام

 

 

یک روان نویس، دیوان حافظ جیبی، موهای سپید و چند هزار تومان بدهی؛ ارثیه پدری من!

 

 

درس اول

 

 

پرسید: رودکی رو می شناسی؟

گفتم: آره!

گفت: کی بوده؟

گفتم: خوب، شاعر بوده دیگه!

گفت: دیگه، ازش چی می دونی؟

هیچ چیز دیگه ای نمی دونستم!

پرسید: فردوسی رو چی؟

گفتم: آره بابا!!!

گفت: حتما فقط اسم فردوسی رو بلدی!؟... می تونی یه بیت از شاهنامه رو بخونی؟

گوشام قرمز شدن... نمی تونستم!!!

گفت: مولوی رو چطور؟... حافظ؟...

کاملا غافلگیر شده بودم.