تولد

 

 برای سهیلا

......................................................... 

 

 

دیشب یه خواب عجیب دیدم:

زمستون بود؛ خیلی سرد. لوله های آب ترکیده بودن. از شدت سرما حتی آب، توی آوند های درخت یخ زده بود. آدم ها بی حرکت زیر حجم انبوه لباسهای زمستونی خوابشون برده بود. فقط برف بود که نرم می بارید و آروم داشت شهر رو دفن می کرد . . . هیچ جنبنده ای نفس نمی کشید.

.

.

.

چند میلیون سال گذشت و خاک، آروم آروم برف رو با دفینه ش بلعید. توی خواب از خواب بیدار شدم و یه تک سلولی رو دیدم که جلوی چشمام داشت متولد می شد.

 

 

موضوع انشا: می خواهم چه کاره شوم؟

 

همه همکلاسی هایم یا می خواهند دکتر بشوند یا مهندس. غیر از یکیشان که می خواهد رئیس بانک بشود! با این حساب کار من کمی سخت می شود؛

اگر مریض شوم، نمی شود که فقط یکی از رفقای دکترم ویزیتم کند؛ بالاخره بقیهء آنها هم زندگیشان خرج دارد.

دوستان مهندسم هم یه کم حساسند! اگر پول خوبی نگیرند، پروژه های آدم را با یک تغییر کاربری کوچولو تبدیل به سرویس بهداشتی می کنند!

در ضمن باید کلی پول هم به بانک آن یکی دوستم واریز کنم.

نتیجه گیری: باید دزد بشوم.

 

 

تشریح

 

گفت: حاضری؟...

گفتم: ولش کن؛ گناه داره.

گفت: نترس دیوونه! دردش نمیاد که؛ مرده.

از اون روز که شکم مارمولک بیچاره رو پاره کرد که فقط ببینه توش چیه، سالها گذشته. الان اون جراح شده، من طراح.

 

 

هدیه

 

 

وقتی اومد خونه، پژمرده ترین گل رز دنیا با کوتاه ترین ساقه ای که بشه برای یه گل تصور کرد، تو دستش بود. از قیافه ام فهمید که تو ذوقم خورده. گل رو داد دستم و گفت: طفلکی لابه لای شاخه ها له شده بود. دلم سوخت. فکر کردم حتما هیچ کس یه رز پژمرده نمی خره.

 

 

الیور توییست

 

 

الیور کوچولو ظرفش رو بالاتر برد و گفت: یه کم بیشتر!  آقا گندهه نیم خیز شد و گفت: چی گفتی؟؟؟ الیور گفت: بیشتر!  آقا گندهه گفت: با کمال میل! و یه ملاقه سوپ توی ظرف الیور ریخت. الیور از این مهربونی خوشحال شد و از اون به بعد سالهای سال توی یتیم خونه زندگی کرد. وقتی بزرگ شد برای خودش گدای شریفی شد و هرگز نفهمید که تو تمام این سالها تنها وارث یه خانوادهء پولدار بوده.

 

ما ازاین داستان نتیجه می گیریم که چارلز دیکنز خودش بهتر می دونست صلاح الیور چیه!