برف

 

 

۱- چشمامو که باز کردم مامانو دیدم. خندید و گفت: دخترم! پاشو ببین چه برفی اومده. بابا داره تو حیاط آدم برفی درست می کنه. بیا از پشت پنجره نیگاش کنیم.

 

۲- با صدای رادیو از خواب بیدار شدم. یه نفر گفت: تقویم تاریخ ... مامان صدامون کرد. صداش خوشحال بود: بچه ها برف اومده. مدرسه تعطیله. مثل فشنگ از رختخواب پریدم بیرون. خط کش پلاستیکی رو برداشتم و رفتم تو حیاط. خط کشو از طرف صفرش فرو کردم تو برف. بیست سانت برف اومده بود.

 

۳- مامان فریاد زد: یه کلاه بذار سرت کله ات می چاد. گفتم: باشه ولی یادم رفت. دوربین به دست رفتم تو حیاط شکار بلورهای برف. آخ! کاش لنز ماکرو داشتم.

 

۴- برف امسال و دیگه نباید از دست بدم. دلم می خواد تو همه خیابونای شهر ول بگردم.