نقشه

 

 

یه نقشه کشیدم، توپ! پنجاه بار پاکن‌ام رو انداختم زیر میز. هی رفتم پایین؛ هی اومدم بالا. معلم دیگه دیوونه شده بود. اما خوب، کافی نبود. باید یه فکر اساسی می کردم.

یه روز، همین جوری، الکی، یکی رو کتک زدم. بهش مشت می‌زدم جانانه. همچین که از دماغش، فیش فیش، خون فواره ‌زد.

از دفتر ناظم که بر‌گشتم، شنیدم پوریا داره می‌گه:(( بچه ها کی می‌تونه با سنگ بزنه اون شیشه رو بترکونه؟)) هیچی نگفتم. یواشکی یه سنگ برداشتم و ... شترق!

مامانم گفت:(( خوب پوریا بگه! تو چرا شکستی؟!)) منم فرداش، جلوی آبخوری یه مشت خاک ریختم تو دست پوریا. بی شعور، حواسش نبود؛ قورت قورت با آب خورد!

 دکتر گفت:((خانم! بچه‌تون مشکل بیش‌فعالی داره. البته جای نگرانی نیست. فقط برای درمانش، زمان لازمه.))

من که نفهمیدم منظور دکتر دقیقا چی بود. فقط می‌دونم نقشه‌ام گرفت؛ بالاخره از اون مدرسه لعنتی اخراجم کردند.

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
یه بنده ی خدا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 ب.ظ http://www.jel86.blogfa.com

سلام. وبلاگ جالبیه. خوشحال میشم یه سری هم به من بزنید.

خلیل رشنوی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ق.ظ http://bomb1.blogfa.com

سلام
ممنون که سر زدید . حسادت عادیه توی هنر . بازم ممنون

آسمان من دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.bilas.blogfa.com

قلم زیبایی دارید

ممنونم دوست عزیز

خلیل رشنوی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ http://bomb1.blogfa.com

سلام
چقدر بامزه اشتباهتان را اصلاح کردید . شاید خودش داستانکی باشد نه ؟ به هر حال زیاد به خودتان و همسر عزیزتان فشار نیاورید . چیز خاصی نشده بود . من را شرمنده خودتان کردید. اگر داستانک کار می کنید و مایل باشید لینکتان می کنم .

هپلی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:55 ب.ظ http://happali.blogsky.com

روزت مبارک همسایه

ممنون از تبریکت.
شاد باشی.

یاسر چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ http://neizaran.blogfa.com/

سلام نرگس جان، نوشته هاتو خیلی دوست دارم. اگه میشه مخوام داستانک هایی را بنویسی که پایا غیر منتظره داشته باشه، یعنی شخصیت محوری داستانت کاری کنه که خواننده انتظار اونو نداشته باشه در نهایت باعث بشه که مخاطب به نوشته ات فکر کنه تا حرفی رو که تو میخواستی توی نوشته خودت بزنی را درک کنه واز اون تاثیر بگیره به قول ما تئاتریها به کاتارسیس(تزکیه نفس) برسه. نمونه ای که توی نوشته هات دیدم شخصیت ناظمه البته شخصیت محوری داستانت نبود اما حرفی رو زد که مخاطب انتظار نداشت درواقع اونو شکه کرد،در داستانهای بعدیت این میتونه کاراکتر محوری داستانت باشه که با عملش مخاطب رو شکه کنه. البته این یه پیشنهاد بود و باز هم میگم زیبا می نویسی.

ممنونم دوست عزیز.
حتما. سعی خودمم همینه.

خلیل رشنوی چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:38 ق.ظ http://bomb1.blogfa.com

هر موضوعی را نمی نبیاد داستانک کرد. چون فرصت داستان سرایی نیست موضوع باید تکان دهند یا غافلگیر کننده باشد . داستان این ویژگی ها را نداشت . دلیل عوض کردن مدرسه هم برای خواننده باور پذیر نیست . به هر حال باید علتی وجود داشتهه باشد برای این هم خباثت ...
جهالت دکتر هم که اصلن باور نمی شود...

دکتر جاهل نیست. این بچه واقعا مشکل بیش فعالی داره. من با این بچه ها مواجه شدم. شما باید حرف های اونا رو هم بشنوید. همونطور که آدم رو به ستوه میارن، خودشون هم به ستوه، میان؛ به خاطر واکنش های غلط اطرافیان.
چرا من دارم داستانم رو توجیه می کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد