الیور توییست

 

 

الیور کوچولو ظرفش رو بالاتر برد و گفت: یه کم بیشتر!  آقا گندهه نیم خیز شد و گفت: چی گفتی؟؟؟ الیور گفت: بیشتر!  آقا گندهه گفت: با کمال میل! و یه ملاقه سوپ توی ظرف الیور ریخت. الیور از این مهربونی خوشحال شد و از اون به بعد سالهای سال توی یتیم خونه زندگی کرد. وقتی بزرگ شد برای خودش گدای شریفی شد و هرگز نفهمید که تو تمام این سالها تنها وارث یه خانوادهء پولدار بوده.

 

ما ازاین داستان نتیجه می گیریم که چارلز دیکنز خودش بهتر می دونست صلاح الیور چیه!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
امید پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ق.ظ http://s-p-r.blogsky.com

سلام نرگس گل گلاب خانم.ازبازدید و ارائه نطرات بسیار کارگشای شما بسی بسیار ممنون.بهر حال این سایت باید جای خودشو تو سایتهای داستانی بازکنه.تو سرچی که کردم سایتهای کمی درمورد داستان کوتاه و یا داستانک موجود می باشد.من تنها کاری که می تونم بکنم معرفی سایت به موتورهای جستجو و معرفی اون توسایتهای مختلف از جمله تالارهای گفتمان می باشد.هر چند از آقای اروج زاده بیشتر از اینها انتظار می رود.ایشان حتی در مورد داستانها و یا بقیه موارد نظری هم نمی دهند که البته حتما دلیل خاصی دارند.تمام داستانهای شما رو خوندم و حظ کردم.درضمن این آقای صهیب عبیدی ابتهاج واقعا آدم عجیبیه.تقریبا در تمامی سرویس دهنده وبلاگها برای خودش وبلاگ داره.مطالبش هم جالبه.چه حوصله ای داره.شرمنده پر حرفی کردم.زیاده عرضی نیست.در پناه حق//یا حق

ممنون از لطف و تلاشتون.

هپلی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:06 ب.ظ http://happali.blogsky.com

سلام همسایه عزیز و گرانقدر

احوال شما ؟

راستی ٬ من شدم یکی از طرفدارهای پر و پاقرصت

نوشته هات نسبت به قبل خیلی پیشرفت کردن

حتی میتونم بگم از خیلی هم خیلی بیشتر

نقد شما خیلی بهم کمک کرد. امیدوارم بازم اشکالاتم رو بهم گوشزد کنین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد