پادشاه شدن

 

 

از در که وارد شد پاهایش را روی پادری ضد باکتری کشید و با اخمهای درهم و کاملا دلخور به سمت اطاقش حرکت کرد؛ اطاق شمارهء نود و شش هزار و چهارصد و هفده. با خودش فکر کرد: من خیلی معمولی‌ام؛ یک کار گر ساده! 

آن روز حقیقت تلخی را فهمیده بود؛ یک زنبور کارگر نمی تواند ملکه بشود!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهر شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ http://doayam.blogsky.com

بارالها!



بااین دوری که من از تو احساس میکنم



و این فاصله که من با تو ایجاد کرده ام



تو چقدر به من نزدیکی!



چه مهربان خدایی!

وحید جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://www.dastanakha.blogsky.com

سلام من هم داستان کوتاه می نوسیم.
در اطلاعات هم چاپ می شود. دوست داشتی سری بزن فقط برای نقد و ایراد علمی
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد