برف

 

 

۱- چشمامو که باز کردم مامانو دیدم. خندید و گفت: دخترم! پاشو ببین چه برفی اومده. بابا داره تو حیاط آدم برفی درست می کنه. بیا از پشت پنجره نیگاش کنیم.

 

۲- با صدای رادیو از خواب بیدار شدم. یه نفر گفت: تقویم تاریخ ... مامان صدامون کرد. صداش خوشحال بود: بچه ها برف اومده. مدرسه تعطیله. مثل فشنگ از رختخواب پریدم بیرون. خط کش پلاستیکی رو برداشتم و رفتم تو حیاط. خط کشو از طرف صفرش فرو کردم تو برف. بیست سانت برف اومده بود.

 

۳- مامان فریاد زد: یه کلاه بذار سرت کله ات می چاد. گفتم: باشه ولی یادم رفت. دوربین به دست رفتم تو حیاط شکار بلورهای برف. آخ! کاش لنز ماکرو داشتم.

 

۴- برف امسال و دیگه نباید از دست بدم. دلم می خواد تو همه خیابونای شهر ول بگردم.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
هپلی چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:38 ب.ظ http://happali.blogsky.com

سلام همسایه

پاسخی که به نظرم داده بودی رو خوندم !

در مورد داستانک هم باید بگم هنوز چهارچوب مشخصی در موردش نیست !

ولی همون طور که از اسمش پیداست ٬ به داستان خیلی کوتاه میگن

داستان که کوتاه باشه می گن داستاه کوتاه ! داستانک ٬ داستان کوتاهه کوتاه شدس

موضوعش در مورد هرچی میتونه باشه ! ولی چون باید منظور رو توی چند خط برسونه بخاطر همین ارزش کلمات و جمله بندیش میره بالا !

معمولا هم یا بصورت طنز یا انتقاد ارائه میشه

البته خود من هم تازه کارم توی این زمینه ها ! فکر نکنی خیلی چیزا می دونم

یاحق

فاطمه سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ب.ظ http://dey.blogsky.com

برف امسال خیلی توپ بود بخصوص اینکه هیچ کدوم از دفعه هایی رو که برف اومد از دست ندادم .
امیدوار بودم که تو هم همینکار رو بکنی .
به آرزوم رسیدم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد