هیس

 

 

از شما چه پنهون این آقای مبارز، همسایه دیوار به دیوارمون، چشم راستش یه هوا چپه. وقتی با تو حرف می زنه فکر می کنی داره به بغل دستیت نگاه می کنه و تا بیای بفهمی با کی حرف می زده نصف جریان و نفهمیدی از اون بدتر اینه که تا دو نفر و می بینه ادای کارشناسای سیاسی رو در میاره و حرفایی می زنه که اگه نشناسیش فکر می کنی بهش ظلم شده و باید رئیس جمهور می شده.

چند روز پیش با مریم سر کوچه دیدیمش.هنوز بهمون نزدیک نشده بود که من بلند گفتم: سلام آقای مبارز.

ـسلام بچه جون .چطوری؟

مریم گفت:نبود،راحت بودیما.بریم بابا. گفتم:هیس، زشته.

کمی جلوتر اومد و دو قدمی ما ایستاد.احساس کردم یه کم تغییر کرده، اهمیت ندادم.

پرسید: تازه چه خبر؟ این چند وقت که نبودم یه روز نامه نتونستم بخونم.

حقیقتش یه لحظه گیج شدم. نفهمیدم از من پرسید یا از مریم.اما با یه حساب تند وتیز به این نتیجه رسیدم که داره از مریم می پرسه چون مستقیم داشت به من نگاه می کرد. با خیال راحت منتظر شدم مریم جواب بده.اما خبری نشد. چند لحظه سکوت شد.آقای مبارز هاج و واج مونده بود.دیگه طاقت نیاورد وگفت: بچه جون یادت ندادن جواب سوال بزرگتر و بدی؟ با دستپاچگی گفتم:ببخشید آقای مبارز ... والا چه عرض کنم.خبری که نیست...مثل همیشه.

در حالی که بدون خدافظی از ما دور می شدگفت:یه هفته رفتم چشمم و عمل کردم یه سال از دنیا عقب موندم.

مریم می خندید و من خشکم زده بود.

                                                                               زمستان ۱۳۷۷          

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
کاکا سیاه سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.kk30a.blogsky.com

معاون دبیرستان ما هم چشمش چپ بود و معلوم نبود داره به کی نگاه میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد