آدامس

 

 

بعد از ظهر داغ تابستون بود. پسرک تک و تنها توی کوچه پرسه می زد. جز بغ بغوی گاه و بی گاه یاکریم و صدای وزوز کولر سرویس نشده یکی از همسایه ها هیچ صدایی نمیومد. پسرک بدون هم بازی حوصله اش سر رفته بود. کلافه از گرما به دیوار آجری تکیه داده بود و آدامس بادکنکی می جوید.هر از گاهی آدامس و باد می کردو بعد اون رو هف می کشید توی دهنش و دوباره می جوید و دوباره... صورتش عرق کرده بود و پیراهنش به تنش چسبیده بود اما اهمیتی نمی داد و همچنان می جوید.

پااااااااااااااااااااخ. تسمه کولر...

 چشمان پسرک گشاد شده بود وتکه های آدامس به صورتش چسبیده بودن.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ب.ظ http://dey

خوب بود
اما نمی دونم چون میشناسمت برام جالبه یا نه
ولی در مجموع خوب می نویسی
چندتا از اون شعرهای قشنگت رو هم بنویس حالشو ببریم
ماچ

موج چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:11 ق.ظ http://vojdani.blogsky.com

سلام.
نه فاطمه خانم! نرگس خانم خوب می نویسه و برای ما هم نوشته هایش جالبه...

یلدا را از بقیه بیشتر پسندیدم.

"این چند وقت که نبودم یه روز نامه نتونستم بخونم."
هیس..
-چی؟ بگذار بگم...
هیس٬ زشته٬ هنوز اولین باره که اینجا می آیی...
-عیب نداره. مگه چی می خوام بگم؟ می خوام بگم روزنامه را سر هم بنویسه تا اشتباه در خوندنش پیش نیاد :--)

موفق باشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد