بعد از ظهر داغ تابستون بود. پسرک تک و تنها توی کوچه پرسه می زد. جز بغ بغوی گاه و بی گاه یاکریم و صدای وزوز کولر سرویس نشده یکی از همسایه ها هیچ صدایی نمیومد. پسرک بدون هم بازی حوصله اش سر رفته بود. کلافه از گرما به دیوار آجری تکیه داده بود و آدامس بادکنکی می جوید.هر از گاهی آدامس و باد می کردو بعد اون رو هف می کشید توی دهنش و دوباره می جوید و دوباره... صورتش عرق کرده بود و پیراهنش به تنش چسبیده بود اما اهمیتی نمی داد و همچنان می جوید.
پااااااااااااااااااااخ. تسمه کولر...
چشمان پسرک گشاد شده بود وتکه های آدامس به صورتش چسبیده بودن.
خوب بود
اما نمی دونم چون میشناسمت برام جالبه یا نه
ولی در مجموع خوب می نویسی
چندتا از اون شعرهای قشنگت رو هم بنویس حالشو ببریم
ماچ
سلام.
نه فاطمه خانم! نرگس خانم خوب می نویسه و برای ما هم نوشته هایش جالبه...
یلدا را از بقیه بیشتر پسندیدم.
"این چند وقت که نبودم یه روز نامه نتونستم بخونم."
هیس..
-چی؟ بگذار بگم...
هیس٬ زشته٬ هنوز اولین باره که اینجا می آیی...
-عیب نداره. مگه چی می خوام بگم؟ می خوام بگم روزنامه را سر هم بنویسه تا اشتباه در خوندنش پیش نیاد :--)
موفق باشید!