یه نقشه کشیدم، توپ! پنجاه بار پاکنام رو انداختم زیر میز. هی رفتم پایین؛ هی اومدم بالا. معلم دیگه دیوونه شده بود. اما خوب، کافی نبود. باید یه فکر اساسی می کردم.
یه روز، همین جوری، الکی، یکی رو کتک زدم. بهش مشت میزدم جانانه. همچین که از دماغش، فیش فیش، خون فواره زد.
از دفتر ناظم که برگشتم، شنیدم پوریا داره میگه:(( بچه ها کی میتونه با سنگ بزنه اون شیشه رو بترکونه؟)) هیچی نگفتم. یواشکی یه سنگ برداشتم و ... شترق!
مامانم گفت:(( خوب پوریا بگه! تو چرا شکستی؟!)) منم فرداش، جلوی آبخوری یه مشت خاک ریختم تو دست پوریا. بی شعور، حواسش نبود؛ قورت قورت با آب خورد!
دکتر گفت:((خانم! بچهتون مشکل بیشفعالی داره. البته جای نگرانی نیست. فقط برای درمانش، زمان لازمه.))
من که نفهمیدم منظور دکتر دقیقا چی بود. فقط میدونم نقشهام گرفت؛ بالاخره از اون مدرسه لعنتی اخراجم کردند.
شاه بود و یک قلعهء خالی، بالای کوه قاف؛ در سکوت و تنهایی و بلندای اقتدارش.
یک روز، شاه، خمیازه کشید. دیگر میخواست به هیاهوی بندگان، بیاندیشد.
به دستانم
- پنجههای گشوده و جستجوگرم -
و به چشمان سفید و لرزانم میندیش!
در این روزهای بغض و خمیازه،
معجزه، نقطهء کوریست
که خورشید را هم به بیراهه میکشاند.
نگاهش را دوخته بود به تلفن. ساعتها بود که انتظار می کشید. ناگهان صدای تلفن از جا پراندش.
زنگ اول
دستش را به سمت گوشی برد... مکث کرد.
زنگ دوم
فکر کرد: (( جوابتو نمی دم؛ از فراموش کاریهات، خیلی دلخورم. )) دستش را روی گوشی نگه داشت.
زنگ سوم
(( باید گوشی رو بردارم. باید بگم که چقدر از بیتوجهیات عصبانی ام. ))
زنگ چهارم
(( حالا یه کم پشت خط بمون تا بفهمی انتظار کشیدن چه مزهای داره. ))
زنگ پنجم
(( اصلا همهاش تقصیر من الاغه که اینقدر دوستت دارم. ))
گوشی را برداشت: الو، سلام ... نه! خوبم، تو چطوری؟ ... نه! تو آشپز خونه بودم؛ دستم خیس بود.
بهش حمله شده بود؛ یک نفر از روبرو، یک نفر از پشت سر. شمشیرش رو بالا آورد؛ از ماهیچه های گره دار بازوش میفهمیدی که یک جنگجوی پر قدرته. دستش رو پایین آورد؛ حریف بختبرگشته از پا دراومده بود.
آهسته چند قدم بلند و سنگین به عقب برداشت. گرزش رو از کمر باز کرد، توی هوا چرخوند و به سینهء دومی کوبید؛ خون توی صورتش پاشید.
صدایی رو شنید که با هیجان می گفت: تو برنده شدی.
میتونستی لبخند رضایت رو توی صورت رنگپریدهش ببینی وقتی کامپیوتر رو خاموش کرد و با دستهای لاغرش، چرخ صندلیچرخدار رو به حرکت درآورد.