تولد
یک نطفه به دار فانی شتافت! متولد نشدهها سوگوارند.
تنهایی
مرد از گورستان به خانه بازگشت؛ مجبور بود کلیدش را در قفل بیاندازد.
سه هزار و یازده
خانمها! آقایان! فرزندانتان را با دقت انتخاب کنید. لوله آزمایشگاههای فروخته شده، پس گرفته نمیشوند.
خیلی عالی بودند. ممنون که خبر دادین. با ده کلمه خوب مطلب رو رسوندین.
سلام و عادب
ضمن تشکر از دعوتتان خدمتتان عرضم که از نوع داستان نویسی تان خوشم آمد. خلاصه نویسی با داشتن یک منظور پنهان کار خوبی است و همینطور سخت. به نظرم شما از پس اش بر آمده اید.
اما دو نکته را به نظرم باید رعایت کنید:
1- همیشه سعی کنید قبل از نوشتن به نتیجه برسید که چرا می خواهید بنویسید ( نمی دونم این کار رو کردید یا نه ) اما این کار باعث میشه افکارت ضمن نوشتن متمرکز روی یک هدف باشند.
2- با اینکه ادبیات نوین رابطه زیاد خوبی با توصیف نداره اما به نظرم گاهی اوقات لازمه برای تاثیرگزاری بیشتر کمی توصیف را هم خلق کنی تا در ذهن مخاطب یک شکل و شمایلی از تخیلاتت مجسم شود. مثلا داستان "خانه" می تونست یکی دو خط توصیف داشته باشه.
سلام عزیزم
لذت بردم
جالب بود
مرسی
می بینم ترکوندید
:)
به نظرم تنها داستانی که از اسم به خوبی استفاده کردید داستان 3011 یا بهتر بگم 3010 بود . اون دو کار دیگه می تونست با نامشون اطلاعات بیشتری به مخاطب بدن ...
ممنونم. مرا به فکر انداختید.
سلام
ممنون
خیلی بهتر شد به نظرم
تو داستان تولد یاد یک کاریکاتور افتادم که اگه پیداش کردم براتون می فرستم ...
ممنون.
سلام
خسته نباشی
تفاوتی بین کاریکلماتور و داستانک وجود داره که باید راجع بهش بیشتر بخونی
تولد یک کاریکلماتوره
تنهایی به داستان نزدیک شده اما فقط خودت دونستی چی میخوای بگی
داستان آخر باید بنویسی سال 3011 و اینکه کجا این نوشته نصب شده لازمه و در نهایت اگر به یک داستان کامل تبدیل بشه قسمتی از یک فیلم تخیلی میشه که شخصیت مستقلی نداره .
اما خوب فکر موجز و مفیدی داری نذار هدر بره
از حضورتان تشکر میکنم. سعی میکنم به مواردی که اشاره کردید توجه کنم.
سلام دوست عزیز
باید بگم عاشق این جمله های کوتاهت شدم
درود بر تو
حالا می شه لطفا بگی چرا گیر دادی به نطفه ها؟
سلام.ممنون.تصور می کنم نوشته هات به کاریکلماتور نزدیک تر باشه تا داستان. اما چه اهمییتی داره. واقعا اصرار داری که داستانک باشند.؟ مهمه که در اخر به مخاطب ضربه وارد کنند که به نظرم در حد مطلوبی می کنند.
سلام خوب بودند. ولی باید بهتر باشند. خیلی کوتاه نوشتی.
درسته داستانک خیلی کوتاهه ولی نه اینقدر.
موفق باشی.
بازم سلام/

یک حرف و یه نظر از من به عنوان دوستت.
یک نویسنده خیلی می نویسه.(کارش اینه)
حالا به نظر تو همه ی این نوشته ها رو برای عموم می ذاره که بخونن؟ نه! بهترین هاشو می ذاره.
سعی کن بهترین ها رو بزاری برای خوندن.
راستی بیا و در مورد داستان هام نظر بده...
سلام. امیدوارم بهتر و بهتر بنویسی چون می تونی. شاید اگر کتاب 41 داستان عاشقانه را به ترجمه علی عبدالهی را بخونی بهت کمک کنه . منتظرم.
مرسی نرگس عزیز...
خواندمت
سلام نرگس جان
متشکرم که مرا به وبلاگت دعوت کردی
داستان های کوتاه کوتاه ات را خواندم و بسیار لذت بردم . موفق باشید و به نظرم به نگارش ادامه دهید
سلام
از تنهایی مخصوصا لذت بردم
عنوان رو خیلی خوب انتخاب کردید
ممنون
ممنون از توجهتان.
پاپوس - گلدینوس
« تنهایی» نافذ بود.
ممنون محسن جان.
سبک نوشتاری جالبی دارید.به من هم سر بزنیدُاگر مایل به تبادل لینک بودیدُخوشحال میشوم
سلام زیبا ولی به قول فرهاد...به هرحال دوست داشتنی بودند.به پدر بچه ها هم ستام برسون
کارتون وال ای رو دیدی ؟
به این روزها نزدیکیم !
راستشو بخوای دلم گرفت .
سلام.
ممنون از دعوتتون.ببخشید اگر کمی دیر...
داستان هارو خوندم و لذت بردم.
به نظر من نوشتن داستان اینقدر کوتاه کار ساده ای نیست.
موفق تر باشید.
ممنون از حضورتان.
سلام
بعد از یک سال به روزم و منتظر حضور گرمتان.
با یک شعر و یک داستان.
یا علی
سلام عزیز
واقعا داستانکهای جالبی می نویسی
با توجه به داستان کوتاه هات خوشحال می شیم توی مسابقه جامدادی( داستانک نویس جامدادی) شرکت کنی من واقعا از بعضی از داستانک هات خوشم اومده اگه می شه یا خودت از داستانک هات انتخاب کن و بفرستیا اجازه بده من به اسمتیکی رو بفرستم برای مسابقه
از لطفتان ممنونم. ولی شرط سنی مسابقه دست و پایمان را بسته.
با سلام
من هم یه جورایی دستم تو نوشتن است مثل راز که تازه نوشتم ولی صادقانه اعتراف کنم شما قشنگتر از من می نویسید..........................منتظر شما هستم
موفق باشید
سلامت باشید.
سلام .......................
اغاز سال ۱۳۹۰ را به شما تبریک می گویم.....................
سلام. عالی بود.
سلام
داستان سوزن بان را دوست داشتم
لذت بردم
دعوتی ب خواندن یک داستان توی وبلاگم
بای
سلام
زیبا بودن
موفق باشین
سلام دوست.
با یه داستان کوتاه به روزم و منتظر.
حق پناهتون
سلام.
از دیماه پارسال دیگه داستانکی ننوشتین!!.
نه بابا! دل و دماغش را نداشتم. دیگر اینکه عذرخواهی می کنم که کامنتتان را اینقدر دیر دیدم.