در قبیله سرخپوستها دو تا دلداده زندگی میکردند به نامهای «نیمهءتاریکماه» و «زَهرهءشیر». هر وقت زهرهءشیر برای یک لقمه شکار به آنسوی رودخانه میرفت نیمهءتاریکماه با کلی دردسر آتش بزرگی درست میکرد و با دود به زهرهءشیر علامت میداد:
یک حلقه دود یعنی سلام.
دوتا یعنی دوستت دارم.
سه تا یعنی دلم تنگ شده
.
.
.
پنجاه تا یعنی خدانگهدار!
و آنوقت زهرهءشیر درحالی که پاهایش را دراز کرده بود با خیال راحت چپقاش را روشن میکرد و با یک حلقه دود علامت می داد که یعنی:
«من هم، همه این ها که گفتی!»
یه سری به ما بزن. مطلبی دارم در بارهی برنامه ۹۰ و فردوسیپور. بخوانید و دعاگو باشید.
التماس دعا.
با سلام
واقعن مطلب جالب
پس واسه همینه که خداحافظی خیلی سخته !
موفق باشید
سلام
می دونم ممکنه این جور تعریف کردن ها رو به حساب تعریف های صدتا یه غاز یه رهگذر هیجان زده بذاری اما به هر حال فکر می کنم داستان هات خیلی خلاقانه نواورانه و شبیه داستان های واقعی هستن ...همین...مرسی که خوندمشون...
سلام نرگس خانم
وبتون رو دیدم .دست مریزاد
خوشحال میشم با داستانک هایم
میزبان نگاه مهربونت باشم.
بدرود
به روزم . سری بزنید خوشحال میشم سلام آقای رئیس جمهور داستانی از مجید خراسانی
درود
با مقاله ای با عنوان ( زیبایی و لذت در متون ادبی وبلاگ نویسی ) به روز هستم . امیدوارم با خوانش و نظراتتان این متن ناتمام را به چالش بکشید .
بیا این هم نظر
نگی برام نظر نمیذاره
داستانکهای این صفحهتان را خواندم و از چندتاییشان خوشم آمد/ مجسمه مثلن/.
سلام.
داستانک تان جالب بود جدید بود .
اما کمی بی انصافی بود.معمولا برعکس است.
موفق باشین.
سلام.من عاشق دودنامت شدم.هردفعه بیام پای کامپیوتر اول یک دور دودنامتو میخونم تا ویندوزم بالا بیاد.دوستت دارم
هرچه دارم پایین تر میرم دارم بیشتر از دستت کفری میشم
تو که انقدر خوب میتونی بنویسی چرا کارای جدیدت انقدر بی بخارن ؟ پس رفت کردی؟