وقتی مادر، مرا با زانوی زخمی و چشم ورم کرده دید، خیلی سعی کرد که خودش را کنترل کند. اما به هر حال با صدایی شبیه لولای روغن نخورده، جیغ بارانم کرد: (( با کی دعوا کردی؟ سر چی؟ کجا؟ صدبار نگفتم...؟ )) و ((...)). سعی کردم توضیح بدهم که من دعوا را شروع نکردهام اما بیفایده بود. و تمام مدتی که مادر، زخم زانویم را تمیز میکرد، از این همه، چرا؟ با کی؟ چطور؟ و کجا؟ چیزی را از قلم نیانداخت.
وقتی کارش تمام شد، شنیدم که ادامه بازجویی را به پدر سپرد. پدر به سختی چشم از تلویزیون برداشت و گفت: (( ببین پسرم! مادرت همیشه، درست می گوید. اما اگر تو دعوا را شروع نکرده بودی نباید میایستادی و مثل توپ فوتبال، لگد می خوردی.)) بعد دوباره چشم به تلویزیون دوخت و ادامه داد: (( امروز که گذشت. برای از حالا به بعدت می گویم. یادت باشد؛ لگد، از مشت، کاریتر است.))
سلام دوست من
پری پشت دیوار
دعوتید به خواندن این داستان کوتاه.
www.bomb1.blogfa.com
با سلام.انجمن داستانی چوک به روز است منتظر نقدهای خوب شما دوستان هستیم.
سلام دوست عزیز!
با سه داستانک به روزم و چشم به راه نقد و نظر ارزنده تان.
با بچههای داستانک
نظر تو بگو:
۱) چهارشنبه عید فطر
۲) پنج شنبه
۳) جمعه
۱-- تهران. دفتر بلاگاسکای
۲-- تهران. پارک جمشیدیه
۳-- تهران. هرجای دیگه که پیشنهاد باشه.
پنجشنبه. دفتر بلاگ سکای.
با سلام
دومین شماره زاگرس استوری منتشر شد. منتظر قدم های شما هستیم.
www.zagrosstory.blogfa.com