نگاهش را دوخته بود به تلفن. ساعتها بود که انتظار می کشید. ناگهان صدای تلفن از جا پراندش.
زنگ اول
دستش را به سمت گوشی برد... مکث کرد.
زنگ دوم
فکر کرد: (( جوابتو نمی دم؛ از فراموش کاریهات، خیلی دلخورم. )) دستش را روی گوشی نگه داشت.
زنگ سوم
(( باید گوشی رو بردارم. باید بگم که چقدر از بیتوجهیات عصبانی ام. ))
زنگ چهارم
(( حالا یه کم پشت خط بمون تا بفهمی انتظار کشیدن چه مزهای داره. ))
زنگ پنجم
(( اصلا همهاش تقصیر من الاغه که اینقدر دوستت دارم. ))
گوشی را برداشت: الو، سلام ... نه! خوبم، تو چطوری؟ ... نه! تو آشپز خونه بودم؛ دستم خیس بود.
jedi?yani dastet khis bud un harfa ham male man bud hatman!!!
ممنونم که با حوصله، داری داستانکهام رو میخونی. خوشحال می شم روزانه هام رو هم بخونی. توی لینکهام هست.