تولد

 

 برای سهیلا

......................................................... 

 

 

دیشب یه خواب عجیب دیدم:

زمستون بود؛ خیلی سرد. لوله های آب ترکیده بودن. از شدت سرما حتی آب، توی آوند های درخت یخ زده بود. آدم ها بی حرکت زیر حجم انبوه لباسهای زمستونی خوابشون برده بود. فقط برف بود که نرم می بارید و آروم داشت شهر رو دفن می کرد . . . هیچ جنبنده ای نفس نمی کشید.

.

.

.

چند میلیون سال گذشت و خاک، آروم آروم برف رو با دفینه ش بلعید. توی خواب از خواب بیدار شدم و یه تک سلولی رو دیدم که جلوی چشمام داشت متولد می شد.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد